کد مطلب:140423 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:117

کشته شدن ازرق شامی بدست شاهزاده قاسم
مرحوم شیخ طریحی در منتخب می نویسد:

از كشتن چهار پسر ازرق سستی در بازوی قاسم و ضعف در نیروی او پیدا شده بود و علاوه بر آن تشنگی و گرسنگی او را بی تاب نموده بود فهم بالرجوع الی الخیمة قصد برگشتن به خیمه را نمود كه ناگاه ازرق سر راه بر قاسم گرفت و چون پلنگی زخم آلود بر او بانگ زد كه ای بیرحم و بی انصاف چهار پسر مرا كشتی كه در عراق بلكه در تمام آفاق عدیل و نظیر نداشتند اكنون كجا می روی؟

قاسم برگشت كوهی را دید كه بر كوهی نشسته غرق در دریای اسلحه و آلات حرب آن نتیجه شجاعت اصلا خوف در دل پیدا نكرده فرمود:


ای شقی پسرانت درب جهنم منتظر تو هستند هم اكنون تو را هم به ایشان می رسانم.

مرحوم ملا حسین كاشفی در روضه می نویسد:

چون امام حسین علیه السلام دید كه ازرق ملعون در برابر قاسم درآمد بر وی بترسید زیرا ازرق در آفاق مشهور به شجاعت و معروف به سبالت بود پس امام دست نیاز برداشت و جهت نصرت و پیروزی شاهزاده دعاء نمودند از طرف دیگر مخدرات حرم جملگی مضطرب و گریان از حق تعالی فتح و نصرت شاهزاده را خواستار گشتند خلاصه كلام آنكه در خیام امام علیه السلام زلزله و در مضمار و صحنه نبرد صدای هلهله بلند بود صفوف لشگر تمام گردنها كشیده و چشمها دوخته كه ببینند از این دو مبارز كدام غالب و ظافر می گردند.

باری ازرق دست به نیزه برد و بر قاسم حمله كرد، شاهزاده نیز نیزه بكار برد و بینشان دوازده طعن رد و بدل شد ازرق در غضب شد نیزه را به شكم اسب قاسم زد اسب از پای درآمد و قاسم پیاده ماند امام علیه السلام كه چنین دید به نوشته كاشفی به محمد انس امر فرمود كه اسب یدكی به قاسم برساند و به گفته مرحوم صدر قزوینی به وزیر خویش جناب عباس بن علی علیهماالسلام اسب پیل پیكری داد تا به قاسم برساند، رخسار قاسم از محبت عمو مانند گل شكفته شد ركاب را بوسید و بر مركب سوار گردید و شمشیر را كشید و رو به ازرق آورد چشم ازرق كه بر شمشیر پسرش افتاد گفت:

ای جوان این شمشیر پسر من است بی مروت آن را هزار دینار خریده ام در دست تو چه می كند؟

قاسم فرمود: می خواهم شربتی از شیرینی این شربت به تو بچشانم و تو را به فرزندت ملحق كنم، ای ازرق روا باشد كه تو خود را از جمله شجاعان عالم بدانی و تنگ مركب را نكشیده آهنگ جنگ می نمائی؟!


ازرق خم شد كه تنگ را ببیند قاسم چنان شمشیر بر كمرش نواخت كه همچون خیار تر به دو نیم شد و هر نیمه اش از طرفی روی زمین افتاد قاسم دید اسب ازرق بی صاحب مانده می خواهد فرار كند فی الفور خود را بر مركب رسانید جست بر مركب ازرق و اسب خاصه عمو را یدك ساخت به در خیمه ها تاخت تا به نزد عمو رسید عرض كرد: عمو جان العطش العطش اگر یك شربت آب بیاشامم دمار از این لشگر برمی آورم.

حضرت قاسم را در برگرفت انگشتر خود را به دهان قاسم نهاد به گفته صدر قزوینی چشمه آب خوشگواری ظاهری شد قاسم سیراب گشت حاصل آنكه امام قاسم را بسیار نوازش نمود.

قاسم پس از سیراب شدن از عمو آرزوی دیدن دختر عمو را نمود و پس از اذن از امام علیه السلام روی به خیمه ای آورد كه مادرش و عروس در آن بودند، مادر استقبال كرده و فرمود:

نور دیده شیر من بر تو حلال باشد سپس صورتش را بوسید، قاسم وارد خیمه شد دید عروس سر بزانوی غم نهاده و می گرید بفرموده طریحی در منتخب شاهزاده فرمود: ها انا جئتك، دختر عمو آمدم گریه مكن، وداع عمر نزدیك است.

عروس از جا برخاست عرض كرد: الحمدلله الذی ارانی وجهك قبل الموت، شكر خدا را كه بار دیگر جمال نورانی تو را دیدم.

قاسم فرمود: دختر عم آن قدر فرصت ندارم كه بنشینم و به كام دل صحبت بدارم، باری شاهزاده مادر و همسر را كه بی تابی می كردند آرام نمود و سپس عزم رفتن كرد.

مرحوم ملا حسین كاشفی در روضة الشهداء می نویسد:

چون قاسم عزم رفتن نمود مضمون این كلام جگرسوز و فحوای این سخن محنت اندوز بر زبان بازماندگان از صحبت او جاری شد:




دیده از بهر تو خونبار شد ای مردم چشم

مردی كن مشو از دیده ی خونبار جدا



شاهزاده از خیمه بیرون آمد و بر اسب شهادت نشست و روی به صراط آخرت نهاد همین كه وارد معركه شد لشگر به صدا درآمدند كه كشنده ازرق شامی برگشت صدای طبل بلند و آواز كوس، گوش سپهر آبنوس را كر نمود.

اما قاسم به میدان آمد چشمش بر رایت ابن زیاد افتاد كه بالای سر عمر بن سعد بد اختر افراشته بودند ثم جعل همته علی حامل اللواء و اراد قتله شاهزاده همتش را به جانب حامل رایت معطوف داشت و به قصد كشتن او بدان طرف تاخت و روی به قلب لشگر كرد خود را زد بر صف اول و آن صف را شكست سپس به صف دوم زد آن را نیز شكست پس از آن خود را به صف سوم رساند و آن را نیز از هم درید آن گاه به صف چهارم و پنجم زد.

مرحوم صدر قزوینی در حدائق الانس می نویسد: قاسم به هر صف كه روی می آورد، صف باز می شد و راه می دادند كه قاسم بیاید همینكه وارد صف دیگر می شد صف بسته می گشت تا آنكه قاسم خود را میان انبوه دشمن دید و به علمدار هم نرسید كوفی و شامی اطراف شاهزاده را گرفتند از هر طرف می رسیدند حربه به بدن آن نوجوان می زدند طاقت از دست قاسم بیرون رفت دیدند نه حال جنگ دارد و نه راه برگشتن و صدای او هم به در خیام حرم نمی رسد.

در روضة الشهداء می نویسد: پیادگان سر راه بر وی گرفتند همین كه بحرب ایشان مشغول شد سواران به گرد وی درآمدند و تیر و نیزه و گرز و شمشیر حواله وی كردند قاسم در دریای حرب غوطه خورده قریب سی پیاده و پنجاه سوار را بیفكند و صف سواران را درید خواست كه از وسط معركه بیرون آید مركبش را تیرباران كردند اسب از پای درافتاد و شبث بن سعد نیزه بر سینه قاسم زد كه سر سنان از پشت مباركش بیرون آمد و قاسم در آن حرب بیست و هفت زخم خورده


بود و خون بسیار از وی رفته از اسب درگشت و گفت یا عماه ادركنی.

آواز به گوش امام حسین علیه السلام رسیده مركب در تاخت و صف پیاده و سوار را برهم زده قاسم را دید میان خاك و خون غرق شده و شبث بر سر وی ایستاده می خواست سر مباركش باز برد امام حسین علیه السلام ضربتی بر میان وی زد كه به دو نیم شد آنگا قاسم را درربوده به در خیمه آورد و هنوز رمقی در تن وی باقی بود امام حسین علیه السلام سرش بر كنار گرفته بوسه بر رویش می داد و مادر و عروس آنجا ایستاده می گریستند، قاسم چشم باز كرده در ایشان نگریست و تبسمی فرموده جان بجان آفرین تسلیم كرد رضوان الله علیه.

مؤلف گوید:

در هیچ یك از كتب ارباب مقاتل ندیدم كه قاتل شاهزاده قاسم را شبث بن سعد نوشته باشند تنها مرحوم كاشفی است كه او را قاتل آن نوجوان معرفی نموده و مشهور در كتب آن است كه قاتل آن حضرت عمر بن سعد ازدی بوده است.

باری مرحوم مفید در ارشاد می نویسد:

حمید بن مسلم كه از وقایع نگاران عاشوراء در صف دشمن بود می گوید: من در لشگر پسر سعد بودم كه دیدم تازه جوانی بر ما طلوع كرد وجهه شقة قمر شمشیری در دست و پیراهن درازی در بر و نعلینی در پا كه یك بند نعلین او باز بود عمر بن سعد بن نفیل ازدی گفت: به خدا هر آینه بر این نوجوان حمله می كنم.

من به او گفتم تو از جان او چه می خواهی؟ واگذار غیر از تو این قوم بی پروا كه از هیچ چیز پرهیز ندارند كفایت كار او را خواهند كرد.

حمید گوید: آن ظالم از من نپذیرفت، قسم خورد كه او را می كشم، فشد علیه فما ولی حتی ضرب رأسه بالسیف آن بیرحم رفت و برنگشت مگر آنكه حمله بر قاسم كرد و شمشیری به فرقش نواخت و كارش را بهمان ضربت ساخت، قاسم از مركب افتاد فریاد كرد: یا عماه.


عمویش مثل باز شكاری بیاری آمد به عمر بن سعد بن نفیل رسید شمشیری حواله آن ناپاك كرد، عمر دست پیش آورد شمشیر حضرت دست عمر را از ساعد انداخت فریاد كرد لشگر را به حمایت خود خواند و حمل خیل اهل الكوفة لیستنقذوه فتوطاته بارجلها حتی مات سواران لشگر هجوم آور شدند كه عمر سعد را از چنگ حضرت بربایند گرد و غبار كه فرو نشست دیدم امام حسین علیه السلام بر بالین قاسم ایستاده و به قاتلان وی نفرین می كند و آن نوجوان یفحص برجلیه در میان خاك و خون دست و پا می زند.

سپس امام علیه السلام جسد پاره پاره قاسم را به سینه چسبانید و رو به خیام آورد می دیدم كه پاهای قاسم نیز بر زمین كشیده می شد آن جوان را نزد كشته علی اكبر علیه السلام و سایر كشته ها نهاد.

مرحوم طریحی در منتخب می نویسد:

چون حضرت امام حسین علیه السلام قاسم سلام الله علیه را به خیمه آورد و به رمق ففتح عینیه فجعل یكلمه در میان خیمه دو چشم مبارك خود را باز كرد و به صورت عمو و عمه و مادر و سایر زنان نگاه كرد دید همه ایستاده اند و بر احوال او می گریند.